سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داریم می ریم...
صبح ساعت 9...
به فری (دوست و عجالتآ همکار دانشگاهی) میگم میرم یه سلامی عرض کنم و بیام! (می دونه با امام رضا قهر بودم!!) ...میگه خیییییییییلی آدم بیخودی هستی زهره!
گفتم حالا چون شمایی یه حالی هم می پرسم!
همه ش دارم فکر میکنم چیا دارم بگم به امام رضا...
نمی دونم شاید وقتی برم حرف زدنم هم بیاد!...دست خودم نیست... 
نگرانم و دلهره دارم واسه مامان..کاش مشکلی پیش نیاد و همه چی خوب باشه.
به یاد همگی هستم...
البته طبق روال هم "التماس کنید که دعاتون کنم"

بدی که ندیدین..خوبی ای هم اگه بوده به جان خودم عمدی در کار نبوده! حلالمون کنید...بهرحال خودتون که واقفید خطوط هواپیمایی ست دیگه...!

اینم به یاد سفر قبلیم با بهار...که خیلی خوش گذشت بهمون...

فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد

راستی!
برگشتمون شنبه شب و هتلمون هم اینجا

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/21ساعت 2:46 صبح توسط زهره نظرات ( ) |

یه عالمه چیز فکر کردم که بنویسم...
بعدش دیدم نمی خواد انگار!
ته ش می خواستم بگم مدتی میرم در سکوت وبلاگی...
می دونم این سکوت از پست قبلی تا الآن بود..اما به خاطر طرح تکریم ارباب رجوع هم که شده ، گفتم خوبه این سکوتو رسمآ اعلام کنم! 

ایام فاطمیه ست...تسلیت می گم و اگه دوست داشتین التماس دعا...

و در آخر هم شعر ِ آهنگ ِ روی وبلاگ...

روزای سخت نبودن با تو
خلا امیدو تجربه کردم
داغ دلم که بی تو تازه میشد
همنفسم شد سایه ی سردم

تو رو میدیدم از اونوره ابرا
که میخوای سر سری از من رد شی

آسمونو بی تو خط خطی کردم
چجوری میتونی انقده بد شی

سکوته قلبتو بشکنو برگرد
نذار این فاصله بیشتر از این شه
نمیخوام مثل گذشته که رفتی
دوباره آخره قصه همین شه

روزای سخت نبودن با تو
دوره نبودنت رو خط کشیدم
تازه میفهمم اشتباهم این بود
چهره ی عشقمو غلط کشیدم
عشق تو دارو نداره دلم بود
اومدی دارو ندارمو بردی

بیا سکوت قلبت رو بشکنو برگرد
که هنوزم تو دل من نمردی
که هنوزم تو دل من نمردی

سکوته قلبتو بشکنو برگرد
نذار این فاصله بیشتر از این شه
نمیخوام مثل گذشته که رفتی
دوباره آخره قصه همین شه

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

پس فعلآ همین
خوشتون باشه
تا بعد

 


نوشته شده در شنبه 90/1/27ساعت 11:24 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

دیگه رسمآ
آغاز دهه نود مبارک

گل تقدیم شما

این هم سفره هفت سین امسال...

هفت سین 90

هفت سین 90 

همین طوری که پاپیون های جام ها رو درست می کردم داشتم به این فکر می کردم که .........!!
موقع تحویل سال بابا هم بیدار شدن و با هم بودیم. مامان هم بیدار بودن اما خوابیده بودن!
البته سفره هنور تکمیل نبود و من تا کلی وقت بعدش هم نخوابیدم و هفت سینمان شد آنچه که می بینید!

باز هم امیدوارم همگی سال بسیار خوبی داشته باشید،
منم که تا امروز هنوز جایی نرفتم و همه ش جایی اومده اینجا :دی

پ.ن: سکوتتو که می بینم بازم دلشوره می گیرم ، تو ی آغوش بارونم دیگه آروم نمی گیرم...

فعلآ همین!
خوشتون باشه
تا بعد

 *بعد نوشت:
کنار سبزه و سکه ،
کنار آب و آئینه ،
تموم لحظه های شب ،
سکوتت هفتمین سین هِ ... 



نوشته شده در چهارشنبه 90/1/3ساعت 3:51 عصر توسط زهره نظرات ( ) |

<      1   2      

Design By : Pichak